9786008951391
تاریخ در دسترس بودن
میتوان درباره کتاب درک یک پایان (The Sense of an Ending) بسیار غیرمنصفانه نوشت و گفت: رقابت دو نفر به نامهای تونی و آدریان در یک رابطه عاطفی با دختری به نام ورونیکا و حاشیههای آن است.
اما اگر دست در دست جولین بارنز نویسنده کتاب بگذارید و اجازه دهید شما را با خود به هر جا که میخواهد ببرد، بعید است تجربهتان از مطالعه این رمان در حد یک داستان عاشقانه، محدود بماند.
داستان با روایت بازیگوشیها و دوستیهای چهار نوجوان آغاز میشود.
رفتارها و تصمیمها و حرکتهایی که مشابه آنها برای بسیاری از ما آشناست.
یک گروه دوستی که ساعتهای مچی خود را جوری میبندند که صفحهی آن به داخل مچ بیفتد و به این شیوه دوستیشان با یکدیگر و تمایزشان با دیگران را نمایش میدهند.
جالب اینجاست که بعد از چهل سال، وقتی از زبان تونی وبستر – شخصیت اصلی داستان – مرور خاطرات آن سالها را میشنویم، هنوز این گلایه در ذهن او پررنگ است که آدریان، هرگز این کار را نکرد.
رابطهی عاشقانهای که سالها پیش به پایان رسیده و امروز تونی در خانهی ورونیکا – همان دوست قدیمی – بخشی از دفترچهی یادداشت آدریان را میخواند.
روایتی از گذشته؛
البته آن هم در حد چند صفحه جدا شده از یک دفترچه خاطرات؛
آن هم نسخهی کپی شده؛
نوشتهی کسی که ساعت مچیاش را برعکس بقیه میبست؛
در ضمن این در نگاه تونی تنها جرمش نیست.
شاید جرم سنگینترش رقابت عاشقانه با او در دوستی با ورونیکاست.
هنوز هم تونی وقتی عکسی قدیمی را میبیند که در آن، صورت ورنیکا نه به سمت او و نه به سمت دوربین، بلکه به سمت آدریان چرخیده، احساسهایی تلخ در او شکل میگیرد.
به همهی این ماجرا این را اضافه کنید که آدریان خودکشی کرده و دفترچه هم بر خلاف آنچه انتظار دارید، در تمام این مدت در اختیار ورونیکا نبوده؛ بلکه در اختیار مادر او بوده و اکنون به این جوانان جا مانده از جوانی به ارث رسیده است.
خواندن حس یک پایان بیش از اینکه شما را وارد فضای یک رابطه عاشقانه شکست خورده کرده یا با دنیای مردی بازنشسته که گذشتهاش را مرور میکند، آشنا کند، مفاهیمی مثل شکست، پیروزی، رابطه، تاریخ، گذشته، حسرت، پشیمانی و خاطره را پیش چشمان شما زنده میکند.
تونی وبستر در همان شروع کتاب، نشان میدهد که چندان برای واقعیتهایی که در گذشته روی داده، ارزشی قائل نیست.
چند تصویر از گذشته را مرور میکند و در همانجا میگوید: اینها را به خاطر میآورم؛ بدون اینکه ترتیب خاصی در ذهنم داشته باشند.
برای اینکه بیوفایی خود به خاطراتش را بیشتر نشان دهد، در توضیح یکی از صحنهها میگوید: این صحنه را که تعریف کردم، اصلاً ندیدهام.
و چنین ادامه میدهد: آنچه ما در نهایت به خاطر میآوریم، الزاماً چیزهایی نیست که با چشم دیدهایم.
جولین بارنز برایمان از انعطافپذیری زمان میگوید. اما بلافاصله تأکید میکند که حرفهایش را با آنچه فیزیکدانها دربارهی زمان میگویند اشتباه نگیریم.
برای او، اوج انعطافپذیری زمان با مرور خاطراتی کشف میشود که دست دیگری را در دستهایش میفشرده است.
چند جملهای از درک حس پایان را با هم بخوانیم:
چقدر پیش میآید که داستان زندگی خود را تعریف کنیم؟
چقدر آن را اصلاح میکنیم و تغییر میدهیم؟ زیرکانه برشهایی از آن را نمایش میدهیم و بخشهای دیگری از آن را تزئین میکنیم؟
و با گذشت زمان تعداد کسانی که از گذشته همراه ما باقی ماندهاند، کمتر و کمتر میشود و دیگر کسی نیست که به ما یادآوری کند آنچه به عنوان داستان زندگی خود میگوییم بیشتر داستانمان است تا زندگیمان.
برای جولین بارنز بسیار مهم است که گذشته را به هر شکلی که میتواند زیر سوال ببرد و از هر فرصتی برای اشاره به این دیدگاه استفاده میکند.
در جای دیگری میگوید:
تاریخ در لحظاتی شکل میگیرد که نواقص حافظه دست در دست مستندسازی ضعیف قرار میدهد.
اگر چه بارنز و تونی وبستر هرگز این جمله را صریحاً نگفتهاند؛ اما با توجه به روح کتابشان میتوانیم حرف بالا را به شکل دیگری از زبانشان بازنویسی کنیم:
«حافظه منتظر است جایی از نبودن مدارک و مستندات و شواهد گذشته اطمینان حاصل کند تا برای خلق روایتی که دوست داشته وجود داشته باشد دست به کار شود.»
بد نیست این تعبیر بارنز را هم با هم بخوانیم:
یکی از تفاوتهای جوان بودن و مسن بودن این است:
ما در جوانی، میکوشیم آینده را برای خود بسازیم و اختراع کنیم و در پیری سرگرم اختراع گذشته برای دیگران میشویم.
بارنز در سراسر کتاب میکوشد پدیدهای را که در زندگی تجربه کرده است، از زبان تونی (و گاه آدریان) برای ما روایت کند:
اینکه خاطرات و رویدادها و اتفاقهای گذشتهی ما، نه با هم جمع میشوند؛نه تفریق و نه تقسیم.
آنها روی هم انباشته میشوند. گویی که با یکدیگر واکنش دادهاند و چیزی تازه با ماهیتی متفاوت ساختهاند.
این جملهها را هم بخوانیم:
تو پولت را بر روی یک اسب، شرط میبندی و اگر بردی، آنچه به دست آوردهای به شرطبندی بعدی بر روی اسب دیگر منتقل میشود.
بردهای تو روی هم انباشته میشوند.
باختهایت چطور؟
آن چه میبازی در زمین اسبدوانی باقی نمیماند و بیرون میرود.
اما قاعدهی زندگی چگونه است؟
شاید اینجا قوانین دیگری حکمفرما باشند.
تو داشتههایت را بر روی رابطهای که داری شرط میبندی و اگر در این رابطه ببازی، به سراغ رابطهی بعدی میروی.
اگر در آنجا هم ببازی، باختنهایت با هم جمع نمیشوند؛ شاید ضرب بشوند.
این به هر حال، حسی است که تجربه میشود.
زندگی فقط جمع و تفریق نیست. انباشتگی هم هست. ضرب شدن باختنها و شکستها در یکدیگر هم هست.
بارنز روایت خود را ادامه میدهد و در نهایت به درک حس پایان میرسد: حسی که دیگر، حتی فرصتی برای اختراع مجدد گذشته و ساختن روایتهای تازه از آنچه روی داده نداری.
فقط باید بایستی و غرق در ناآرامی، همهی آنچه را در گذشته انجام دادهای مرور کنی.
سال انتشار | 1397 |
شابک | 9786008951391 |
نویسنده | جولین بارنز |
ناشر | آتیسا |
مترجم | زهره قلی پور |