کتاب درخونگاه اثر پونه شاهی، مجموعهای از 13 داستان کوتاه در 98 صفحه توسط انتشارات آقا پور چاپ و منتشر شده است که چاپ اول به تیراژ 1000 نسخه در پاییز 96 و چاپ دوم به تیراژ 1000 نسخه در تابستان 97 روانه بازار گردیده است.
نویسنده در این مجموعه سعی کرده به انتخاب مضامین اجتماعی بپردازد. طعم داستان های این مجموعه تلخ و شیرین می باشد. گاه سعی شده است داستان تلخی در قالب طنز بیان شود و گاه بدون چاشنی طنز، طوری که بعد از شنیدن داستانها از کنار افرادی که در طول زندگی روزمره در مسیر راهتان قرار می گیرند بی توجه نبوده و حتی برای اندک زمانی هم که شده به وضعیت آنان فکر خواهید کرد.
ویژگی اصلی این مجموعه را باید در تلاش نویسنده برای نشان دادن تصاویری از واقعیتهای پیرامونمان بدانیم که از آن به عنوان «پل بین جامعه و نویسنده و مخاطب» یاد کرده است. به همین خاطر گاهی پس از اتمام داستانهای کوتاه، در ذهنتان حیاتی تازه شروع خواهد شد و به سمت اندیشه جدیتر و بلندتری کشیده میشوید.
داستان کوتاه درخونگاه که عنوان کتاب نیز وامدار این داستان است، برگرفته از کتاب «دل کور» زنده یاد «اسماعیل فصیح» که در محلهی درخونگاه از محلههای قدیمی تهران اتفاق افتاده، با این تفاوت که رمان «دل کور» دارای مضمونی تراژدیک است حال آن که درخونگاه پونه شاهی، داستان محلهای با همین نام و روایت زندگی ساکنین محل با چاشنی طنز است.
داستانهای کوتاه «درخونگاه » شرح زندگی دنیای مدرن و سنتی در دنیای مدرن امروزی است و به شکلی موجز و با عنایت به نظم حاکم بر موقعیت زندگی امروزی با تداخل دیدگاه های سنتی روایت میشود. توجه به زندگی انسان ها در عصر حاضر که درگیر با دغدغههای برآمده از زندگی مدرن هستند از بن مایههایی است که در داستانهای دیگر کتاب نیز میتوان مشاهد کرد.
در قسمت هایی از کتاب درخونگاه می خوانیم:
محله ی درخونگاه
_____________
امشب که به گذشته برگشته ام و خاطرات یکی یکی مثل واگن های قطار مسافربریاز جلو چشمانم رژه می روند ، فهمیده ام که محله ی ما محله ی خاصی بود با آدم های خاص که حتی بدترین شان هم خوبی هایی داشتند که بیشتر خوبی هایشان در یادم مانده است.
***
خدای تقلبی
___________
هر بار که کولی ها به روستای آنان می آمدند، چیزهای تازه ای برای آن ها می آوردند و از اخبار سرزمین های دیگر برایشان سخن می گفتند.
این بار اطراف چادر خوزه از همه شلوغ تر بود . خوزه بیرون چادر بر روی یک میز چوبی گرامافون را گذاشته بود و مردم با تعجب به آن نگاه می کردند . خوزه شروع به سخنرانی و معرفی دستگاه جدید کرد و گفت : " من قادر هستم شما را به وجد آورده و شما را وادار به رقصیدن کنم با این دستگاه " و به گرامافون اشاره کرد .
سوزن گرامافون را روی صفحه گذاشت . آهنگ تند و شاد و زیبایی که با ساز دهنی زده می شد در فضا پخش شد و همه ی مردم دهکده خنده بر روی چهره هایشان نقش بست و جوانان دست در دست هم شروع به رقص پای زیبای محلی کردند.
***
سوز و ساز
__________
دوازده ساعت گذشته است ولی هنوز در سرم قطاری در حرکت است که نه توقف دارد و نه به مقصد می رسد . از دست قرص عای دیازپام هم کاری بر نیامده. مثل سوزنبان مسئول و دلسوزی چشمانم باز مانده و نتوانسته ام تمام شب حتی برای لحظه ای بخواب بروم .
...
تقصیر من نبود ، تقصیر سحر هم نبود . شاید تقصیر ایستگاه قطار بود با آن جمعیت زیادو بچه های ریز و درشتی که مدام جیغ می کشیدندو بالا و پایین می پریدند یا گریه می کردند یا گرسنه می شدند و یا دستشویی داشتند. با آن لباسهای رنگا رنگ شان . اصلا" تقصیر پدرها و مادرها بودکه مدام بچه هایشان رابا خود می آوردند.
***
من از ستاره سوختم
___________
پک عمیق دیگری به سیگارش زد و ادامه داد: " من باید برم ملافه ها رو بشورم . می بینمت . خداحافظ ..." و گوشی را گذاشت . ملافه هایی را که جمع کرده بود و جلو پایش تلنبار بود از نظر گذراند . باید می شست در واقع هر روز این ملافه ها را می شست . اصلا" ملافه ها برای شستن بود و بس...
نویسنده | پونه شاهی |